تردید و تاملی در تصوف و عرفان
اساس بسیاری از مکاتب تکلیفی موجود، در تراکم غلیظ و غریبی از مه زمانه ناپیداست و نمی دانیم چرا «شامان بودایی»، با وسواس بسیار، مویی در سر نگه نمی دارد و «سردار سیک» سخت مواظب است تا مویی از پیکرش گم نشود و هر دو از یک اقلیم و احاطه شده در شرایط اجتماعی یکسان!؟
همه جا با انبوهی مراتب و مراسم مشکوک و شاق روبه روییم که قرون متمادی تبعیت، به قدر باقلایی میدان ممکنات معتقدان را فراخ نکرده است. ریسمان کشیدن و به گردن انداختن دندان و دنده ی دشمن، همان اندازه از درماندگی و ناتوانی جنگ جوی آفریقایی نمی کاهد، که شست و شو با بول گاو، دردی از گاو پرست بی سر پناه مانده ی هندو دوا نمی کند.
تنوع این باورها و بستگی ها بی شمار است و ازکامچاتکای خاوردور تا دماغه هورن، در منتهاالیه آمریکای جنوبی موج می زند، با مناسک و مراتب ومقدراتی که گویی عامدا برای ایجاد اعجاب ساخته اند و کوهی روایات و خرافات و توصیه ها و منهیات، که گرچه برای سرزنش پیروان کفایت می کند، ولی غالب اوقات و با تعجب بسیار، باز گویی ناقدانه و منع و مانع تراشی، به سرسختی بیش تر معتقد می انجامد!
میدان تسلط و اختیار غالب این باورها، از چشم انداز طبیعی یک قبیله و قوم فراتر نمی رود و در حدودی می چرخد که رود و کوه و دره و جنگل و صحرا و دریایی، میدان عبور و رسوخ آن را متوقف و محدود می کند. چنین تعلقاتی، اگر در نقاط دورمانده ی جهان به جای باشد، از فقدان رشد مجوز می گیرد، که دیر پایی باورهایی بدون توضیح عقلی را ممکن و مرسوم می کند، اما پدیداری گونه های سازمان داده شده دیگری از همین دست پذیره های خرافه آلود، در میان هواداران ادیان بزرگ آسمانی و به ویژه اسلام، بی ذره ای تردید، در زمره توطئه هایی قرار می گیرد که هدف اصلی آن پراکنده و شعبه شعبه کردن اندیشه و فرهنگ ممتاز مسلمین است، که علی رغم موانع و دشمنان بسیار، استعداد جذب بی نظیری از خود بروز داده است.
کلیسا در سقوط طبیعی قدرت های کهن اروپا، که بخشی از علت های آن، حاصل رخنه ی پنهان کاهنان یهود و مسیحی بود، در جای اقتدار هلنی نشست. این حقیقت مطلقی است که هنوز به زیربنا و سر آغاز فرهنگ مستقل مسیحیت در معماری و هنر و تولید کهن برنخورده ایم و به زبان دیگر مسیح به همراه خود تحفه ی عقلی و ادراکی و زیباشناختی ویژه ای برای فرهنگ آدمی نیاورده و انجیل، خلاف قرآن، به مومنین، اعتبار علمی جدای از ایمان نبخشیده است: کلیساهای بزرگ کپی پرتکلف و پیچاپیچ تر قصرهای اشرافی و معابد کهن هلنیسم اند، آیینی ترین مجسمه های واتیکان تکرار و تقلید کم تر موفقی از مهارت و استادی پیکرتراشان یونان و رم شمرده می شوند و شباهت ردای کشیشان با شنل سزار سخت تامل برانگیز است. مسیحیت تاکنون نتوانسته بر زیربنای کهن هلنی، حتی در بسیاری از مناسک و عبادات، غلبه کند، چنان که خداوند کاهنان کنیسه و کلیسا، همچون ایزدان بلندی های المپ، صاحب فرزند و خانواده و روابط خونی و خویشاوندی شده اند و در حالی که مسلمانان چهارصد سال پس از طلوع اسلام و به دنبال پشت سر نهادن دوران دشوار همآهنگی فرهنگی و نگارشی، هندسه و طب و نجوم و ریاضیات عالی می شناختند و بیمارستان داشته اند، مسیحیان1200 سال پس از ظهور مسیح نیز، هنوز می کوشیدند تا با آزار مریض در کلیساها، شیطان را از بدن او اخراج کنند.
اسلام تمدن مستقل و ممتاز خویش بنا نهاد و جدا از تلقینات مضحک یهودیان، در باب برداشت مسلمین ازتمدن ایران و یونان، که در مجموعه نوشته های بی هویت شعوبی ثبت است، در اندیشه و عمل، وامی به هیچ تجمع و تمدن ماقبل خویش ندارد، قوم و ملت و محدوده نمی شناسد، به البسه و زلف وکلاه و ردا و آراستگی های مخصوص و درخت کاج و صلیب و تعمید و تبرک و رنگ و زنگ و بوق و دبوس و زنجیرطلا و پیکره مرمرین و عشاء ربانی و ارگ و اعتراف و خرید و فروش گناه و خانقاه و خرقه و چرخیدن و مخدر و هو کشیدن و مهارت در بروز اعمال غریبه و انحرافات رفتاری، آن هم در پوشش کسب خلوص، محتاج نمی شود. هرکس در جامه خویش، از مقام دار و آدم معمول، در همان کسوتی که مدار عادی زندگی خویش می گرداند، در بیابان و مسجد و خلوت و خانه، با عادی ترین صورت یک بنده، که در وجود امکان فقط دست و روی خویش شسته است، بی نیاز به عبور از مدارج سیر و سلوک و مقدمه و مقوله، از اندونزی تا اندلس، سر بر آستانی واحد و ثابت می ساید و یکتایی خداوند را می ستاید.
چنین وصول ساده و تلقی و لقای آسان با معبود، معلوم نیست از چه زمان و به وسیله ی چه کسان، به صدها پیرایه و شرط و مقدمه و قرار موکول شده که النهایه خداشناسی بدون واسطگی «شیخ» و «پیر» و «مرشد» را، «خام» می گوید و معتبر نمی داند! بدین ترتیب فراتر از آن کلام که می گوید : «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»، در سراشیب فرهنگ سازی ظاهرا اسلامی، میان قرن چهارم تا هشتم هجری، حیران در تو به توی لابیرنتی از حواشی انواع پر دنگ و فنگ تقرب به خدا، ناگزیریم برای رساندن ساده ترین صدای نیاز خویش به خداوند، تقریبا تمام عمر را مشغول طی «مناسک و مقدمات» شویم!!!
اگر کسانی ضرورت و در واقع به مصلحت خویش نمی بینند، که فقدان کامل عناصر و عوامل حیات، یعنی حضور مجرد آدمی، در فاصله ی نسل کشی پوریم تا اسلام را بررسی کنیم، از جمله در هراس اند که تا چند قرن هیچ شهری را در ایران پس از اسلام نیابند تا از آن صوفی و عارف و مفسر و مترجم و مورخ و جغرافیا دانی برخیزد و به چشم برهم زدنی صدها فرقه ی صاحب نام و سخن، اما محصول خیال، از آن مادینه بزایانند که صرف آشنایی با اسامی مقدمه ای از آنان، مجعول بودن شان را به گمان و ذهن تلقین می کند. اسامی و القابی که با هر میزان جست و جو در اسناد معمولا نو ساخته ی موجود، که اصل نایابی دارند، سرنخی از مبانی و لزوم و امکان ظهور آن ها نمی یابیم.
این جا نیز در همان چرخه و گردابی غوطه وریم که بدون دخول به مداخل و مباحث و مبدأ چنین فرهنگی به مخرج معین نخواهیم رسید. برای مورخی که منکر تمدن پیش از اسلام ایران، از مبدا نسل کشی پوریم است و می تواند حداقل از پانزده مسیر مختلف و مطمئن صحت رخ داد قتل عام پوریم و عواقب و تبعات نابود کننده ی آن را اثبات کند و طبیعتا مسلم می داند که تا میانه ی قرن چهارم هجری، آثاری از هیچ نوع فرهنگ مکتوب اسلامی، مگر پاره قرآن نویسی هایی غیر رسمی و مورد نیاز اشخاص، به دست نیامده و ادعاهای موجود در تألیفاتی چون الفهرست ابن ندیم و نسخه ثانی آن ها از قبیل دوباره نویسی های غیر محققانه ی کسانی از قبیل فؤاد سزگین و رسول جعفریان را، در زمره ی تازه سازی جعلیات شعوبیه در جهت تثبیت مسوده های ناممکنی موسوم به اسرائیلیات می شمارد و از پس اثبات آن نیز برمی آید، گفت وگو از تصوف و عرفان، با بنیان گذاران ناشناخته و بی نشانی چون معبد جهمی، غیلان دمشقی، حسن بصری، مکحول دمشقی، اویس قرنی، ابراهیم ادهم، سفیان ثوری، فضیل عیاض، شقیق بلخی، معروف کرخی، بشر حافی، جنید بغدادی و حسین حلاج و غیره، که تمامی آن ها مقدم از قرن چهارم قرار می گیرند، همانند تدارک سرگرمی فرهنگی برای خیال بافی در اوقاتی است که مطلبی جدی برای مشغول کردن اندیشه یافت نمی شود.
اگر کسی را عالم و یارا و مدعی تعقیب و تدقیق در این گفتار می شناسید، در میان اندازم که اثبات وجود تجمعی از آدمیان، در مقیاس شهر و با جمعیتی افزون بر چند صد نفر، در سراسر ایران، پیش از آغاز قرن سوم هجری ناممکن است، تا احتمالا از میان آنان صاحب صحبت و صنعتی، حتی در اندازه ی سفالینه سازی ظهور کند، چه رسد به عارف و حکیم و شاعر و محدث و مورخ و از این قبیل. از همین باب است که صاحب نظر منتقدی نیافته ام تا اندک تاملی بر سر این ابهام گذارده باشد که این همه فرقه و شعبه و انشعاب و القاب، در تصوف و عرفان، چه گونه بروز کرده، از کدام مسیر و وسیله چه مدافعان و داعیانی رد حضور خود را تا زمان ما باقی گذارده است که همان خواندن نام و عنوان مطول و مبهم شان برای قبول نکردن موضوعیت آن ها کافی است؟
جهمیه، ملامتیه، کرامیه، اویسیه، نجاریه، ضراریه، یونسیه، ثوبانیه، جنیدیه، سهلیه، حکیمیه، خرازیه، خفیفیه، حروفیه، بابائیه، بکتاشیه، معطلیه، روحانیه، سالمیه، سوفسطانیه، سباییه، طبایعه، طیفوریه، قصاریه، محاسبیه، دهریه، نوریه، مرجعیه، بهشمیه، اباحیه، اصولیه، افلاکیه، الهامیه، حشویه، باطنیه، براهمه، ثنویه، حلاجیه، حلمانیه، حلولیه، حمدونیه، خرازیه، خفیفیه، واصلیه، عمرویه، نظامیه، معمریه، بشریه، هشامیه، مرداریه، جعفریه، اسواریه، اسکافیه، حدیثیه، صالحیه، جاحظیه، شمامیه، جبائیه، کعبیه، جارودیه، راوندیه، شبیریه، تناسخیه، رزامیه، بیانیه، تبریه، بکریه، افطمیه، ابومسلمیه، حماریه، کلابیه، نجدانیه، عجارویه، صفدیه، اباضیه، کیسانیه، زیدیه، جریریه، قاسمیه، هادویه، ناصریه، صباحیه، قصاریه، طیفوریه، سهلیه، فراضیه، خفیثیه، سیاریه، عقبیه، یعقوبیه، نزاریه، جهمیه، خزرویه، سبائیه، حربیه، ریاحیه، خطابیه، سمیطیه، شیطانیه، حشویه، علویه، باطنیه، اسماعیلیه، مجوسیه، فلاطونیه، فیثاغورثیه، قرمطیه، غالیه، مغیریه، شبیهیه، منصوریه، جناحیه، خطابیه، غاروسیه، عظمیه، واقفیه، مفوضه، نصیریه، صباحیه، علبانیه، کربیه، کاملیه، مختاریه، مخمسه، مبارکیه، نجدیه، مریسیه و ...
اینها فقط نیمی از فرق قابل ذکر از انواع اسلام انگاری های صوفیان و عارفان و درویشان است که در دفاتر مختلف ثبت کرده اند. آیا به راستی این همه تنوع در انحاء اسلام میسر و مفید و طبیعی و لازم است؟ آیا هرگز پرسیده ایم چه تفاوتی در بنیان نگری یک صوفی پیرو شعبه ی «حماریه» با آن دیگری که در قالب «کلابیه» به خداوند می نگرد، دیده می شود و اگر یافتن پاسخی برای این سئوال، از آن که این اسامی فاقد شرح شناسایی مکاتب اند، ناممکن است، پس از چه راه طی این طریق را بر آن دیگری ترجیح می دهند و اگر بنا را بر آگاهی در انتخاب بگذاریم، به اجمال معترض شوم که مگر می توان در عمر مقرر آدمی سیصد طریق ایمانی را، برای راه یابی به مقصدی، رفت و برگشت کرد؟
اگر هر اندیشه و شعبه ای درباره ی موضوعی فقهی و اعتقادی، برای گسترش خود، تا حد تالیف و تنظیم و عرضه ی نظری، برای جذب صاحب تجسسی در اطراف، تا حد مقیاسی که در عرصه ی فرهنگ، آن هم در شرایطی که ابزار انتشار و ابراز عقاید چندان به وفور و در خور و دسترس نبوده، لااقل نیازمند ده سال زمان بوده باشد، برابر فهرستی که تاکنون از تنوع روش ها و شناخت ها و فرق تصوف و عرفان و درویشی ارائه می دهند، برای پرورش شهور آن ها دست کم به سه هزار سال زمان نیازمندیم، حال آن که ظهور این همه فرقه و مرتبه، منحصرا در فاصله ی میان قرون چهارم تا نهم هجری ضبط مانده است!
کافی است توجه کنیم که به دوران ما و پس از گذشت چند دهه، هنوز «کسرویه» و «شریعتیه»، حتی با امکانات معاصر هم، در جهان اسلام شناسا نیست و در آینده «سروشیه» نیز نخواهد بود. آن هیاهو که اینک در سخن از تصوف و عرفان بر پا کرده اند، همان به تکرار و تجدید عرضه اوراقی منحصر است که گمان می کنیم قرن ها پیش مسطور شده است. آیا با فرض عدم ابراز ظن جعل و نوسازی در این کتاب ها، مگر هر مکتوبی، به فرض قدمت، از تعرض منتقد مصون می ماند و اگر نه، پس چند برگی از معتبرین آن ها را، با نگاهی ناباورانه، باز بخوانیم.
هجویری در کشف المحجوب، از قرن پنجم هجری، 83 عارف و صوفی صاحب نام را می شناسد، طبقات الصوفیه ی انصاری، در همان زمان، 103 کس را می گوید، که نزدیک به مطلق آنان با داده های هجویری بیگانه اند. صد سال بعد، عطار نیشابوری در «تذکرة اولالیاء»، 97 اسم می آورد، که معدودی از زبدگان هجویری را قبول دارد، همان قرن، ابوالحسن فارسی در "مختصر فی کتاب سیاق لتاریخ نیسابور" لیستی از 630 صاحب اندیشه نیشابوری را، در زمینه های گوناگون و از جمله تصوف و عرفان ذکر می کند که حتی نام عطار، صاحب "تذکرة اولالیاء" در میان آنان نیست. و بالاخره جامی از قرن نهم در «نفحات الانس» 577 نام از عارفان و صوفیان را همراه هنرنمایی های آنان در بروز و ظهور خرق عادات یاد می کند که فقط سی اسم مشترک با مجموع مکتوبات پیش از خویش عرضه می کند.
بدین ترتیب ازنظر محقق بروز ضایعه ای که اینک تصوف وعرفان اسلامی می گویند و خود بخش عمده ای از تفرق دینی است، با بازگویی و بازنویسی اندک مدارک و منابع موجود، بدون گذر از سردابه سره یابی، قابل شناخت نیست. آن چه درحال حاضر و با عبوری عالمانه وعیب یابانه از میان سطور همین مدارک و منابع لبریز از موهومات و مشکوکات به دست می آید، جز تراشیدن شبهاتی تمسخر آلود در مبانی دین بازتابی ندارد...
ادامه در قسمت دوم
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در شنبه بیست و هشتم مرداد 1385 و ساعت 9:45
منبع: http://purpirar.blogsky.com/pages/erfanandsufiyeh/
تذکر: باز نشر این مقاله دلیل بر صحت و تایید همه مطالب و دیدگاههای نویسنده مقاله نمیباشد.